30Gar
يكشنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۳، ۰۳:۱۹ ق.ظ
۹۳/۰۳/۰۴
تنها نشسته ام...چای می نوشم و بغض میکنم!
هیچکس مرا به یاد نمی اورد!
این همه ادم،روی کهکشان به این بزرگی، من حتی ارزوی یک نفر هم نبودم!!!
شاید شور بود بارانی که بیرحمانه روی سر تو و او میبارید که اینچنین نمکگیر دستهایش شدی!
یادت مرا فراموش !
من خیلی گذشته ام
گذشتم از تو گذشتم از خاطراتمان گذشتم از بی احساسی هایت گذشتم از بی توجهیت
من کسی نبودم که از چیزی بگذرم.
اما سیگار یادم داد
تا چگونه بگذرم و بی صدا بسوزم و قلبم را چطور مثل ته سیگار بیندازم دور
سیگار راترک کرده ام
نشسته ام از روزگار میکشم
روزی ...
روزگار راهم ترک خواهم کرد...
ساقی بیخیال من!
سهمم را بریز روی زمین...
بگذار جاده ها مست کنند...
شاید مسافرم را برایم پس اوردند..!!
گفت :عشقم کجا باید بیام؟